دایانا هاشم نیادایانا هاشم نیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

♡دایانا♥جوجه♡♥ مامانی ♡♥و بابایی♡♥

واکسن دو ماهگی دایانا

دایانا من روز جمعه 22اسفند دو ماهه شد بخاطر تعطیلی مرکز بهداشت روز23اسفند همراه با مامان جون و باباجون رفتیم مرکز بهداشت بع از اندازه گیری قد و وزن دایانا مارو معرفی کردن به واحد واکسیناسیون وقتی دایانایی رو روی تخت خوابوندیم به کم آب قند بهش دادیم تا فسقلی ضعف نکنه بعدشم مامان جون زانوهای بچمو نگه داشت تا خانم خادم واکسن بچمو بزنه "واکسن جدید پنجگانه ".با فرو کردن سوزن توی ران پای دایانا جیغش به هوا رفت"الهی مامان برات بمیره کاش میمردم و اون لحظه رو نمی دیدم".بی زبون کلی اشک ریخت.مامانی هم همراش گریه میکرد.بعدش فسقلم هق هق میکرد کاش این امپولا خوردنی میشدن!!خلاصه قطره فلج اطفالشم خورد و رفتیم خونه باباجون یه قطره استامینفونم براش خریدیم تا ...
26 اسفند 1393

دو ماهگی دایانا

امشب ساعت نه دایانا دو ماهه میشه.خوشحالیم که دایانا رو داریم و باهاش هرساعت و هرلحظه زندگی مون رو میگذرونیم.دخترم امروز صدای موتور در میاره و خیلی مصر به ایستادن و نشستنه.موقع ناهار و شام حتما باید توی بغل مامان یا بابایی بشینه و غذا خوردن رو تماشا کنه ساکت ساکت ساکت...جیگرم این روزا حسابی مامانی شده طوریکه مامان نمیتونه توی اتاق تنهاش بذاره و بره اشپزخونه اشپزی کنه خب دیگه مجبور میشه دایانا رو سوار کالسکه کنه یا باگهواره بیارتش توی اشپزخونه اون موقع دیگه ساکت ساکت میشه دخترم...الهی فداش بشم...تقریبا هشت روز دیگه تا سال جدید مونده منم امسال برای دایانا سبزه کاشتم یه کوزه کوچولو با تخم منداب سبز کردم.بایه ظرف ماش برای مامان و بابا ایشالا که ز...
21 اسفند 1393

پنجاه و چهار روزگی

دایانای من امروز 54روزشه.دخترم اخون اخون میکنه برای اسباب بازیاش صدا درمیاره بابایی که براش صدا در میاده اونم شروع به صدا دادن میکنه فسقلی شش روزه دیگه واکسن دو ماهگی داره و مامانی از این قضیه ناراحته...امروز کوچولوم رو روی شکم انداختم کلی دست وپا میزد و کیف میکرد پاهاشو جمع میکرد و خودشو هل میداد به جلو دو تای دست کوچولوشم مشت کرده بود توی سینه ش.بعدش یه وری انداختمش تا عضله هاش رو تکون بده تا تقویت بشن.حسابی هم بغلی شده اخه ماهمش بغلش میکنیم هی گریه میکنه واسه بغل...یکمی هم میشینه و نگاه به اطراف میکنه و خوشحاله...تازه یکمی رو پاهاشم میتونه بایسته و پاهاشو محکم نگه میداره...علاقه زبادی به افتاب ک از پنجره میتابه داره منم براش پرده ها رو می...
17 اسفند 1393

دایان من

امروز دایانای من چهل و شش روزشه.از دیروز یکمی خرخر میکنه نه ابریزش داره نه تب یه خط پشت بینیشه که خیلی اذیتش میکنه هی گریه میکنه بی زبون ...مامانی برات بمیره با این گریه های سوزناکت دخترم....خدا کنه زودی خوب بشی قول میدم از بیدار بودنات گریه کردنات ننالم مامانی فقط زودی خوب بشو.فردا میخوایم ببریمت دکتر.انشالا زودیرخوب بشی امروز از صبح بخور روشنه یکم بهتر شدی.نمیدونم چرا دایانای من ک فقط توی اتاق حبسه و دما خوبه باید اینجور بشه؟؟؟ خدایا بخودت میسپارمش...
8 اسفند 1393

42روزگی

امروز چهل و دومین روز که دخترم بدنیا اومده.خداروشکر دل درداش تموم شدن و خوابش هم تنظیم شده .گل دخترم رو میخواستم حمومش کنم اما بخاطر بارندگی و برف هوا سرده میترسیم سرما بخوره.خدا رو شکر حال مامانشم بهتره از حساسیتهاش کم شده ولی خب چ میشه کرد اینا طبیعیه.یه حال نامساعد که خداروشکر رفع شد البته اگر اطرافیانمون بذارن
4 اسفند 1393
1